دلنوشته های یه عاشق
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم ازمطالب لذت ببرید برای شادی روح شهدا صلوات..

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس ebrahim4369.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






جیمی نت جیمی نت

آمار مطالب

کل مطالب : 44
کل نظرات : 92

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 5
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 518
بازدید ماه : 992
بازدید سال : 2792
بازدید کلی : 30939
پسر بچه تشنه

پسر گرسنه اش میشود.شتابان به طرف یخچال میرود

در یخچال را باز میکند...

عرق شرم بر پیشانی پدر مینشیند.پسرک این را میداند.

دست میبرد و بطری آب را برمیدارد..

کمی آب در لیوان میریزد...صدایش را بلند میکند:"آااااااه چقــد تشنه بوودم"

...

پدر این را میداند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است

تعداد بازدید از این مطلب: 1007
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بابا

در مدرسه کربلا ,بچه ها با چشم خودند که بابا دو بخش است:

بخشی در صحرا, و بخشی بالای نیزه ...

اما اینکه عمو چند بخش است را فقط بابا میداند...

تعداد بازدید از این مطلب: 1051
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نسخه مادر

باهمکلاسی هایش ثبت نام کرده بودبرای جبهه.روزاعزام,به بهانه گرفتن نسخه مادرش ازخانه بیرون زدورفت.

دیگرشب شده بودکه رسیده بودمنطقه.ازمینی بوس که پیاده شد,عمویش مچش راگرفت.یکی ازهمسایه هاکه دیده بودش لوداده بود.پدرش هم آمده بود.سوارماشین خودشان کردندوبرش گرداندند

تاخانه یک ریزگریه میکرد.همان شب دوباره ازخانه فرارکردوبرگشت منطقه.وقتی رسیددوستانش خیلی خوشحال شدند,گفتند:((یک نفردیگرهم منتظرتوست.))

بازهم پدرش زودترازخودش رسیده بود.گفت:((حالاکه میخواهی بروی,برو!خداپشت وپناهت.))

 

تعداد بازدید از این مطلب: 985
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شکایت

از تـــــ♥ـــــو بـه ُکـجـا شِـکـایَـت کُـنـَم ؟
ایـنـجـا هَـمـه طَـرفـــــــدارتـــــ♥ـــــو هَـسـتَـنـد …
روحَـــــــم
قـَـلــبَـــــم
قـَـلَــمـم

تعداد بازدید از این مطلب: 893
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


زیبایی عشق
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا شن
خیلی چیزار رو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفارو بشنوی و نشنیدشون بگیری
خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی
زیبایی عشق به سکوته نه به فریاد
زیبایی عشق به تحمله نه به خرد شدن و فرو ریختن
تعداد بازدید از این مطلب: 1045
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


کفاره شکستن دل

عزیزم :

اینایی که اینجا آوردم فقط برای تو و امثال توست و یا برای کسایی که میخوان دل کسی رو بشکنن تا بفهمن جواب کارشون بی پاسخ نمیمونه! اینا برای تو و امثال توست ، تویی که دلم رو بدجوری شکستی، برای تو که از دلم دلجویی نکردی ، حتی دلم رو برای لحظه ای آروم نکردی و تا همین چندوقت پیش با حرفات فقط بش زخم میزدی!

متاسفانه برخلاف بعضی ها که بدون عشقشون مدت زیادی دوام نمیارن این نوشته ها برای تو و امثال توست که  "بدون وجدان " خیلی دوام میارین! ( امید به این که وجدانتون بیدار شه!!)

برای تو و امثال توست که تا همین دیروز بهمون میگفتین " دوستت دارم و بی تو نمیتونم زندگی کنم " و امروز و هر روز دلمون رو شکستین و رفتین و پشتتون رو هم نگاه نکردین!

برای تو و امثال توست که با وجدانشون راحت کنار میان و شب ها راحت میخوابن!

برای تو و امثال توست که مرده و زنده بودنمون رو این روزا یکی کردین!

برای تو و امثال توست که فقط و فقط به خودشون فکر میکنند و به این فکر نمی کنند شاید اینهایی که با زندگیشون بازی کردین کسایی بودن که تمام زندگیشون رو برای تو و امثال تو گذاشته بودن!

توجه: مطالبی که اینجا آورده شده از منابع مختلف جمع آوری شده که در انتها ، منابع آورده شده .

 

آزار و اذیت مومن (کسی که در دلش خدا وجود دارد) در اسلام حرام است و به طور کلی شکستن دل انسان مومن که به تعبیر روایات، احترام او از کعبه بیشتر است، دارای آثار وضعی و جانبی فراوانی است و دلی که شکست به سادگی التیام نمی یابد و جبران آن دشوار است، پس در مرحله ی اول باید انسان مراقب باشد دل کسی را نشکند و قلبی را جریحه دار نسازد و اگر خدای ناخواسته این اتفاق افتاد باید به سرعت جبران و تلافی کند و دل شکسته را التیام بخشد و آن را به دست آورد و تنها استغفار و آمرزش کافی نیست.

در حدیث آمده است که خداوند می فرماید: ("  انا عند المنکسره قلوبهم"؛ من همدم قلب های شکسته هستم)، یعنی انسان دل شکسته در پیشگاه خداوند دارای جایگاه ویژه ای است و مورد توجه خداوند می باشد و دعا و نفرین انسان دل شکسته خیلی زود اثر می بخشد.

اما زین العابدین (ع) در حدیث شریفی می فرماید: پدرم در لحظات آخر عمر عزیزش، در آن شرایط سخت روز عاشورا در حالی که خون در رگ هایش می غلطید مرا در آغوش گرفت و به من فرمود تو را به آن چه پدرم نزدیک وفاتش به من فرمود وصیت میکنم و آن این که : ( " یا بنی! ایاک و ظلم من لاتجد علیک ناصرا الا الله" ؛ پسر عزیزم! از طلم و ستم به کسی که یار و یاوری جز خدا ندارد بپرهیز).

شکستن دل انسان و ناراحت کردن او از گناهانی است که دارای عواقب بدی است و باید خیلی سریع از آن توبه کرد و در این مورد فقط پشیمان شدن و طلب آمرزش از خداوند کافی نیست بلکه باید به نحوی دل آن فرد را به دست آورد و او را از خود راضی و خشنود نمود و با عذرخواهی و جبران کردن به وسیله ی احسان و یا هدیه ای و یا کلمات دلنشیتی اندوه و گرفتگی را از آن فرد برطرف نمود چون دل شکستن آثار بدی به دنبال دارد و شکستگی او در اعمال و زندگی و آسایش ما تاثیر منفی دارد و ار جبران نشود، علاوه بر  ناخشنودی الهی، عذاب اخروی را در پی دارد.

از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله اذیت و آزار و مومن برابر با اذیت و آزار رسول خدا صلی الله علیه و آله برابر با اذیت خداوند می باشد که چنین شخصی در تمامی کتب آسمانی و الهی از تورات و انجیل و زبور و قرآن، انسانی ملعون می باشد.

بعضی از افراد با کارهای خویش دل مومنان را به درد می آورند و آنان را غمناک و اندوهگین می سازند. این افراد حتی اگر همه دنیا را برای شاد کردن وی به او هدیه دهند و آن را کفاره ی آن قرار دهند، این کار نمی تواند کفاره زشتی عمل دل شکستن مومن باشد و شخص آزار دهنده گمان نکند که با این کارش پاداشی می برد زیرا اندوهی که در دل مومنی انداخته و حزن و اندوهی که در یک لحظه بر جانش نشانده است، هیچ چیز نمی تواند آن را از بین ببرد این است که گفته اند انسان نباید کاری کند که دلی غمناک گردد که هیچ چیزی نمی تواند کفاره آن باشد. پیامبر گرامی (ص) می فرماید: هر که مومنی را غمگین کند، آن گاه دنیا را به او بدهد، این بخشش کفاه عمل او نخواهد بود و برای او پاداشی به دنبال نخواهد داشت.

امام صادق (ع) می فرماید: اگر شما دلی را شکستید نمی توانید جبران آن دل شکستگی را بکنید اگر همه ی دنیا را به او بدهید.

اگر کسی لیوان قیمتی را بشکند ، می تواند آنرا بچسباند که حتی مشخص هم نشود ولی باز این مثل لیوان سالم نمی شود. اگر ما دل کسی را شکستیم باید از طرف دلجویی کنیم و طرف هم ما را ببخشد و خدا هم توبه ما را بپذیرد. ریشه ی این دل شکستن ها خودخواهی است. یعنی فرد فکر میکند که از دیگری بالاتر است و به من های درونش توجه می کند.

رسول خدا (ص) فرمودند: (" من احزن مومنا ثم اعطاه الدنیا، لم یکن ذلک کفارته و لم یوجر علیه "؛ کسی که مومنی را اندوهگین سازد، آن گاه دنیا را به او ببخشد، این بخشش، گناه او را جبران نمی کند و پاداشی هم ندارد.)، آزردن دل دیگران کفاره ندارد ، برخلاف بسیاری از گناهان که قابل جبران است، آزردن دل دیگران چنین نیست. اگر کسی مال دیگری را به ستم از میان برده باشد یا آن را تصرف کرده باشد، با بازگرداندن آن و جبران خسارت مادی و معنوی، پیامدهای آن گناه از میان خواهد رفت، ولی شکستن دل دیگران چنین نیست. شکستن دل، قابل جبران نیست، چون ترمیم دل شکسته ممکن نیست و بازیافت آن نشاید. به سبوی شکسته بندزده بنگرید، اگر چه به ظاهر به حال نخست خود بازگشته است، ولی اگر صدا شناس باشید و به صدایش گوش فرا دهید، خواهید دید که صدایش کاملا تغییر کرده است. هرگز دلی را نیازارید که عالم آزرده می شوید. مگر نه این است که دل بندگان خدا، حرم و خانه ی اوست؟! تعدی و تجاوز به خانه ی خدا دور از خرد است، زیرا تجاوز به خانه، رنجش صاحب خانه را به دنبال دارد. صاحب خانه یا محبوب است و یا منتقم، کجاست خردمندی که با محبوب در آویزد یا با منتقم قهار بستیزد؟!!

امام رضا (ع) از پیامبر (ص) نقل می کنند: آن گاه که بدون حق مومنی را برنجاند ، مانند این است که خانه کعبه و بیت المعمور را ده بار ویران کرده باشد و مثل این است که هزار ملک از ملائکه مقرب الهی را به قتل رسانده باشد.

چنین کسی در واقع حرم حقیقی خدا را ویران کرده است. چنین کسی به آزار کسی پرداخته است که قبله ی همه عالم و مسجود آسمانیان است.

آنگاه که غرور کسی را له میکنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی!

آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!!

سهراب سپهری

منابع:

- بحارالانوار جلد 57 صفحه ی 150

- منتهی الامال، جلد1 ، صفحه ی 713

- بخشی از سخنان حجت الاسلام فرحزاد و حسینی در برنامه ی سمت خدا

samtekhoda.tv3.ir

- سایت پرسمان دانشجویی

www.porseman.org

 

- وبسایت دکتر سید مرتضی حسینی شاهرودی

تعداد بازدید از این مطلب: 1014
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


فکر تو

خوابم نمیبرد

به همه چیز فک کرده ام

بیشتر به تو

و میدانم که خوابی

وقبل از بسته شدن چشمهایت

به همه چیز فکر کرده ای جز من

منی که بی فکر تو سر نمیکنم

تعداد بازدید از این مطلب: 981
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دلنوشته های من 1

این دلنوشته جزو بهترین دلنوشته ها می باشد.

تقریبا ساعت هشت بود . داشتم از خیابون بر می گشتم

تو یه کوچه تاریکی

یه پیرزن مسن داشت بیرون رو دید میزد

زیر چشمی داشتم نیگاش میکردم.اخه اونموقع دم در نمیدونم دنبال چی بود

تا نزدیکش شدم بهم گفت : پسرم میای کمکم کنی؟

گفتم چه کمکی؟

-فرش رو از پشت بوم بیاری خونه.سنگینه نمیتونم برش دارم

یه خورده ازش فاصله گرفتم , گفتم مگه اقاتون خونه نیس؟

باز گفت سنگینه نمیتونم بیارمش خونه

خدا خیرت بده بیا کمکم کن

گفتم شرمنده من نمیتونم . باز اگه یه کسه دیگه ای هم بود میومدم

بهم گفت دارم چن بار بهت میگم بیا مگه چی میشه

منم گفتم والله میترسم.خودتون بودین نمی ترسیدین.شرمنده و خداحافظ.

داشتم میرفتم که گفت: مگه چی میشد کمک کنی من چن بار ازت کمک خواستم .

آدم به آدم میرسه ثواب داره بخدا

یه لحظه دلم سوخت

دل و زدم به دریا رفتم تا دم درشون

وقتی رسیدم دم در کنارم یه چیزی زمزمه کرد که شنیدم

زیر لب گفت حالت عوض میشه

این جملش همینجوری تو مغزم موند

منتظر کوچیک ترین حرکتی بودم تا معنی این جملشو واضح بفهمم

سر تا پا چشم و گوش شده بودم همین جوری که داشتم راه می رفتم

همه حواسم به دور و برم بود

رسیدم دم در خونشون بهم گفت بیا تو بیا

تا وارد خونه شدم با دیدن سه نفر خیلی شکه شدم

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1053
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دلنوشته های من 2

دو نفر پیرمرد یه پیرزن

کنار هم نشسته بودن داشتن فیلم میدیدن

هنگ گرده بودم

پیشانیم پر از عرق شد

با صدایی پر از ترس سلام دادم

خیلی آروم جواب دادن

با جمله پیرزن که گفت اقامون مریضه نمیتونه از جاش پاشه  ترسم ریخت

 راس میگفت نمی تونستن از جاشون پا شن

بخدا سر جام خشک شدم

بد جوری بغض کرده بودم .

با صدای لرزان اما ایندفه نه از ترس که از شرم و بغض گفتم ببخشید

اولش نمیومدم چون نمی شناختمتون

با پیرزنه رفتیم پشت بام تا فرش رو برداریم. واقعا هم سنگین بود

یه طرفشو پیرزن گرفته بود , ولی نمی تونست برش داره

خودم به تنهایی فرش و برش داشتم آوردم پهن کردم اتاق

موقعی که اتاق بودم اون سه نفر رو زیر چشمی برانداز میکردم

سرم داشت می ترکید

یکیشون اصلا نمیتونس راه بره

دوتا دیگه هم فقط میتونستن به زور راه برن

خواست چایی بیاره

مزاحمشون نشدم بازم ازشون معذرت خواهی کردم

موقع رفتن بهشون گفتم هر موقع کاری داشتین فقط به خودم بگین

خیلی ازم تشکر کردن.

کل مسافت باقی مونده تا خونمونو دویدم

آخه نمیتونستم جلوی گریه کردنمو بگیرم

رسیدم خونه فورا رفتم اتاقم. یکمی که اروم شدم اومدم حال

حرف نمیزدم چون صدام می لرزید . واقعا ضایع بود که گریه کرده بودم

تا شب فکرم درگیر بود . موقع خواب پتو رو کشیده بودم سرم داشتم گریه می کردم و به اون لحظه

فکر میکردم

یه دفه یه چیز مثل برق تو ذهنم جرقه زد

یادتونه گفتم موقع وارد شدن پیرزنه بهم گف حالت عوض میشه !

منم که منتظر بودم تا معنی این جملشو بدونم

موقع خواب تازه این جملشو فهمیدم .

دوباره گریه ام گرفت

واقعا از خودم بدم میومد

که چقدر ناسپاس هستیم

چقدر بی توجه هستیم

چقدر سهل انگار هستیم

 

 روزی گفتم شبی کنم دلشادت

                         وز بند غمان خود کنم آزادت

دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت

                      وز گفته خود هیچ نیامد یادت؟

 

دلنوشته های من.دلنوشته های ابراهیم حسینی.عشق و عاشقی.عاشق.غم.گریه.ابراهیم حسینی.دلنوشته.عاشقانه ترین داستان.غمگین ترین دلنوشته.بهترین دلنوشته من.دلنوشته های من

تعداد بازدید از این مطلب: 1084
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ابراهیم حسینی

ابراهیم حسینی

سلام دوستان.بالاخره بعد از مدت ها گرفتاری تونستم به دلنوشته های من سری بزنم و مطلبی بزارم.

دلنوشته های من تنها عنوان وبلاگ نیست ; بلکه سخن دل و سوز آتشین همه انسان ها است.

بی شک هر نوشته های که از ته دل بلند شود یر قلب خواننده هم می نشیند :«هر آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند».

اما اینجانب ابراهیم حسینی عشق را در یک جا و مختص مکانی خاص نمیبینم بلکه به نظرم عشق همه جا هست حتی آنجا 

که فکر انسان خطور نمیکند«.به هر جا بنگرم کوه و در و دشت  نشان از قامت رعنا تو بینم...

به نظر من معرفت حاصل از عشق یا همان پختن و چیره گشتن نه سوختن و ساختن به همه غم و رنج در شیدایی و فراق 

در عشق میارزد.

عشق آنچپنان وسیع است که فقط عاشق قادر به درک آن میباشد. اغیار بی خبرانند که مدام اظهار عشق میکنند.

عشق نهفته در قلب انسان است نه در زبان . « آن را که خبر شد خبری باز نیامد »

هر کسی لیاقت ورود به جرگه عشقبازان را ندارد و تحمل درد عشق عاشق را لایق وصال دوست میکند .

این آتش عشق است نسوزد همه کس را ...

 

ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم

بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم

آنقدر یاده بنوشم که شوم مست و خراب

نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب

 

تعداد بازدید از این مطلب: 988
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


برونسی ومنور

بعدازیک عملیات ایذایی وقتی قصد برگشت به خط خودی داشتیم راه را گم کردیم.

شهید برونسی ازطریق بیسیم با خط تماس گرفت.وضعیت را برایشان توضیح داد.

گفتند:برایتان منورمیزنیم وموقعیت خودمان را اعلام میکنیم.

آسمان را نگاه کردیم دیدیم درچهار جهت ما منور روشن شد..

متوجه شدیم...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1475
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یاحسین

تک تیراندازمان را صدا زدم.

با دست سنگر را نشانش دادم گفتم : آنجاست آن عراقی را بزن.

اسلحه اش را برداشت...با دوربین اسلحه اش نگاه کرد.

نشانه گرفت .نفسش را حبس کرد...

انگش اشاره اش را گذاشت روی ماشه..

یکدفعه دیدم انگشتش را برداشت.

چند لحضه بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.

گفتم چرا دفعه اول نزدی؟

گفت: داشت آب می خورد...

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1534
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


شربت صلواتی

دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می‌خندیدند.

گفتم: «این کیه؟»

گفتند: «عراقی!»

گفتم: «چطوری اسیرش کردید.»

باز می‌خندیدند!

گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بوده. تشنگی فشار آورده و با لباس بسیجی‌های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته؛ بعد پول داده بود! این‌طوری لو رفت...» هنوز می‌خندیدند.

تعداد بازدید از این مطلب: 1487
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


محمودکاوه

زماني كه قرار بود پاكسازي شهر مهاباد صورت بگيرد كاوه در عمليات قبل مجروح شده بود

و در اروميّه بستري بود آقاي قمي علاوه بر فرماندهي پادگان جانشيني كاوه را نيز به عهده داشتند .

در اولين مرحله عمليات كمين خورديم و چون عمليات لو رفته بود به پادگان پيرانشهر بازگشتيم ،

صبح از پاسگاه ارتش تماس گرفته و گفتند كموله و دمكرات به داخل شهر حمله كرده اند و پايگاه ارتش در خطر است

همان موقع كاوه با حالت مجروحيّت با هلي كوپتر به پادگان آمد

وقتي گزارش منطقه را به وي داد و درخواست چاره كرد كاوه گفت :

نيروها را عقب نشيني بدهيد ما هم از پادگان تيپ عقب نشيني كرديم

و توپخانه كموله و دمكرات را زير آتش گرفت بطوريكه به طرف بيرون شهر عقب نشيني كردند

و سپس پاسگاه آنان را زير آتش خود گرفت كه دشمن تعداد بسيار زيادي كشته و اسير داد

و به اين صورت مهاباد كاملاً به تصرف نيروهاي خودي در آمد

تعداد بازدید از این مطلب: 1351
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


پست ثابت

سلام ...خوش اومدین دوستان

این وب زیرمجموعه بزرگترین وب عاشقانه هست

اینجا میتونین عشق رو تو جبهه ها معنا کنین

راستی نظر یادتون نره

ممنونم از همتووووون

 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ابراهیم حسینی و آدرس ebrahim4369.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1782
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


کوچه لیلا

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پرز لیلا شد دل پر آه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
برصلیب عشق خوارم کرده ای
جام لیلا رابه دستم داده ای
وندر این این بازی شکستم داده ای
نشترعشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم ،می زنی
خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن
من که مجنونم تومجنونم مکن
مرد این بازیچه ،دیگر نیستم
این تو لیلای تو.........من نیستم
دل مجنون دیکر از عشق زمینی قطع امید میکند وخالصانه پروردگار مهربانش را که منتظر اوست می خواند که در حدیث آمده است اگر بنده می دانست که خدا چقدر اورا دوست می دارد وعاشقش است از شوق او هر دم جان می داد
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ وپیدا وپنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی؟
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق ،یک جا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم درحسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد ازلبت

روزوشب اورا صداکردی ولی
دیدم امشب بامنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
درنهایت لیلی از راه می رسد وخداوند بامجنون حسن ختام می کند.
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مردراهش باش تا شاهت کنم
صد چون لیلاکشته راهت کنم

تعداد بازدید از این مطلب: 1546
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


رباعی از خیام

ای قاضی شهر از تو پرکارتریم/با این همه مستی زتو هوشیارتریم/تو خون کسان خوری وما خون رزان/انصاف بده کدام خون خوار تریم؟/

تعداد بازدید از این مطلب: 1588
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


عشق

بازگفتگوی عشقه . بگو مگوی عشقه
باز دل تنهای من در جست و جوی عشقه
این شور و حال از منه یا هایو هوی عشقه
عشقه اشتباه نکنم ، چرا روش درو وا نکنم ، یه عمری به دنبالشم ، چرا اونو صدا نکنم
چه احساس قشنگی ، بهار رنگارنگی ، صدای زنگه عشقه ، چقدره گوش بزنگی
صدای پاش میاد ، یواش یواش میاد ، غمشو دوست دارم ، اونم باهاش میاد
عشقه اشتباه نکنم ، چرا روش درو وا نکنم ، یه عمری به دنبالشم ، چرا اونو صدا نکنم
چه احساس قشنگی ، بهار رنگارنگی ، صدای زنگه عشقه ، چقدره گوش بزنگی

تعداد بازدید از این مطلب: 1757
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


دو راهی

ﺑﯿﻦ ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﯼ ﯾﮏ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺧﻼﯾﻖ ﺭﻭﺳﯿﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ، ﺗﺎ ﮐﯽ ﻓﮑﺮ ﺑﺮﺩ؟
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﻔﺤﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ "ﺍﻭ " ﺑﺎ ﮔﺮﻩ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺷﺪ
ﻣﻌﺼﯿﺖ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ، ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﭘﺎﮐﯽ ﺍﻡ ﺩﻡ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺁﻣﺪﻡ ﺣﻔﻈﺶ ﮐﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻘﻢ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺩﺭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻟﻄﻒ ﺍﻟﻬﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﯽ ﺗﻘﺎﻃﻊ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ
ﮔﻔﺘﻪ : " ﻻ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﻓﯽ ﺍﻟﺪﯾﻦ " ﭘﺲ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ
شاعر کاظم بهمنی

تعداد بازدید از این مطلب: 1567
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


یک لنگه کفش

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت میرفت

به علت بی توجهی یک لنگ کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف  می خوردند

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت

همه تعجب کردند....

پیرمرد گفت: یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود

 ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد . چقدر خوشحال خواهد شد....

 

نتیجه داستان :ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید

تعداد بازدید از این مطلب: 1072
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


لامپ

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

تعداد بازدید از این مطلب: 645
برچسب‌ها: لامپ ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


حافظ

ای که در زنجیر زلفت چندین آشناست
..خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
..رخ تو در نظر من چنین خوش آراست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
..ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست

دلبر که جان فرسود از و کام دلم نگشود از او
..نومید نتوان بود از و باشد که دلداری کند

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
..به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
..ورای حد تقریرست شرح آرزومندی

شعرم به یمن مدح تو صد ملک دلگشاد
..گویی که تیغ تست زبان سخنورم

تعداد بازدید از این مطلب: 632
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


اشعار عاشقانه

خوش آن چشمی که بیند روی ماهت

خوشا آن سر که گردد خاک راهت

روا باشـد دهـد جان عاشـق تو

اگـر افـتد به روی او نـگاهـت

 

خوشا آنان که در دامت اسیرند

به رخسار دل آرایت بصیرند

مکن از بین ما گلچین که گفتند:

کریمان, خوب و بد با هم پذیرند

 

شب و حیرانی و ما چشم در چشم

نشسته در تمنا , چشم در چشم

بیا تا بشکفد آیینه از تو

تماشا در تماشا چشم در چشم

 

همه شب تا به سحر ,چشم به راهت هستم

صنما منتظر چهره ماهت هستم

دلم از شوق تو لبریز صفا شد امشب

به دل شب به تمنای نگاهت هستم

تعداد بازدید از این مطلب: 639
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


عشق

گفتم:میری؟

گفت:آره

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جای 2نفره نه 3نفر

گفتم:برمیگردی؟

فقط خندید...

اشک توی چشام جمع شد . . . سرمو انداختم پایین

دستشو گذاشت زیرچونم و سرمو آورد بالا

گفت:میری؟

گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

گفتم:جایی که من میرم جای 1نفره نه 2نفر

گفت:برمیگردی؟

گفتم:جایی که میرم راه برگشتی نداره.

.

.

.

من رفتم . . . اونم رفت

ولی

اون مدت هاست برگشته

و

با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده

تعداد بازدید از این مطلب: 663
برچسب‌ها: عشق ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


اشعار عشقی

مطرب عشق عجب ساز و نوای دارد

                   نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

                که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

....

سحر بلبل حکایت با صبا کرد 

                    که عشق روی گل با ما چه ها کرد

به هر سو بلبل عاشق در افغان 

                                 تنعم از میان باد صبا کرد

.......

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد 

                      چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

                           یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

....

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش

                   لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش

چارده ساله بتی چابک شیرین دارم

           که به جان حلقه به گوش است مه چادهش

....

در وفای کوی تو مشهور خوبانم چو شمع

           شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع

در شب هجرت مرا پروانه وصلی فرست

             ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

تعداد بازدید از این مطلب: 744
برچسب‌ها: عشق ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


کاشکی

کاشکی آخر این سوز بهاری باشد
کاشکی در بغلت راه فراری باشد
کاشکی از همه مخفی بشود این شادی
کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی
کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد
کاشکی باز بخوابیم ولی تا به ابد

تعداد بازدید از این مطلب: 732
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


عشق زمینی

دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتی رسانده است ,

واجب نیست که هر دو صدای کبک , درخت نارون , حجاب برفی قله علم کوه ,

رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند...

اگر چنین حالتی پیش بیاید, یا عاشق زائد یا معشوق و یکی کافی است .

عشق از خودخواهی و خودپرستی ها گذشتن است...

اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست

من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در« حضور» است

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

تعداد بازدید از این مطلب: 789
برچسب‌ها: عشق , معشوق , عشق زمینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پاییز

وه چه زیبا اگر پاییز بودم

وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی

در کنار قلبم عاشق شعله میزد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ,

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دل های خسته

پیش رویم

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی

کاش چون پاییز بودم...

کاش چون پاییز بودم

فروغ فرخزاد

تعداد بازدید از این مطلب: 894
برچسب‌ها: پاییز ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نماز شب

 

محمدپاشو...!پاشوچقدر می خوابی؟؟

چته نصفه شبی ؟بذار بخوابم.

پاشو من دارم نماز شب می خوانم کسی نیست نگام کنه!!!

یا مثلامی گفت: جون من پاشو, اسم سه چهار نفر مومن را بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم..

مسعود احمدیان هرشب به یک ترفندی بیدارمان می کرد برای نماز شب, عادت کرده بودیم.

داستان های کوتاه آموزنده

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 939
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


مهدی باکری

 

سال 52 تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند افتادمخوابگاه شمس تبریزی.

آب وهوای تبریز بهم نساخت, بد جوری مریض شدم. افتاده بودم گوشه خوابگاه.

یکی از بچه برایم سوپ درست می کرد . ازم مراقبت می کرد.

هم اتاقیم نبود خوب نمی شناختمش.

اسمش را که از بچه ها شنیدم , گفتند:

(مهدی باکری)

خاطرات شهدای دفاع مقدس

تعداد بازدید از این مطلب: 913
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


جان باز

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود...

اکران فیلم شروع شد, شروع فیلمتصویری از سقف اتاق بود.

دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق...سه,چهار,پنج...

هشت دقیقه اول فیلم فقط اتاق!!

صدای همه در آمد...

اغلب حاضران سینما را ترک کردند.

ناگهان دوربین حرکت کرد وآمد پایین وبه جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

در آخر زیر نویس شد:

این تنها 8دقیقه از زندگی یک جانباز بود...

خاطرات شهدای دفاع مقدس

تعداد بازدید از این مطلب: 920
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


شهدا

ای شهیدان ما بعد از شما چه کردیم؟

هیچ, شما را فراموش کردیم ,لباس های خاکی تان را در میدان های مین ولابه لای سیم خار دارها رها کردیم.

خاطرات شما را با سربندهایتان از یاد بردیم ,رمز حمله را فراموش کردیم.

عهدمان را با ولی شکستیم , دعای عهدرافراموش کردیم.

زمان ندبه و سمات را گم کردیم, وشفع و وتر وصبح مان قضا شد...

دفاع مقدس 123

تعداد بازدید از این مطلب: 1120
برچسب‌ها: دلنوشته های من , شهدا ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


سهمیه جانبازی

 

به خاطر جدا نماندن از رفقا,بالاخره خودش را راضی کرد که برای اولین بار از سهمیه جانبازیش استفاده کند.

مدیر کل بنیاد ذیل درخواست کتبی اش را اینگونه نوشت:

((اختصاص یک قبر از سهمیه جانبازان در مجاورت قطعه شهدا به نامبرده بلامانع است))

داستانهای کوتاه وآموزنده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 996
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


سخنانی از شهدا

شهید حسن خاکسار

آنان که رفتند کار حسینی کردند...

آنان که ماندندبای کاری زینبی بکنند...

وگرنه از یزیدیند...

دفاع مقدس

تعداد بازدید از این مطلب: 976
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


سخنانی ازشهدا

شهیدرجب بیگی

از یک سو باید بمانیم که شهید آینده شویم,و از دیگر سو باید شهید شویم تا اینده بماند.

هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند,,و هم باید بمانیم تا فردا شهیدنشود.

عجب دردی,چه می شد امروز شهید می شدیم تا دوباره فردا شهید شویم...

دفاع مقدس

تعداد بازدید از این مطلب: 1084
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


مشق جبهه

 

آرام و بی صداگریه میکردپسرک. زانوهایش را جمع کرده بود توی شکمش و کز کرده بودگوشه تخت. 

توی بهداری پانسمانش کرده بودیم ومنتظرآمبولانس بودیم که بفرستیمش عقب.

سراغش رفتم و گفتم :((جونت سلامت! شانس اوردی که ترکش فقط انگشتات رو برده . اگه هنوزم درد داری یه مسکن دیگ بزنم؟))

نگاهم کرد. باپشت دست چپش اشکهایش را پاک کرد و گفت:((درد ندارم . فقط نمی دونم حالا چطوری تمرین ها و درس هامو بنویسم.!))

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 931
برچسب‌ها: شهید , انگشت , مشق جبهه ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


بچه وجبهه

 

آن اوایل که آمده بود وقتی سربه سرش می گذاشتیم چیزی نمی گفت.

کوچک بودنش را چماق کرده بودیم می کوبیدیم توی سرش. یک بار که دیدمش گفتم :((بچه !تو دیگه برای چی اومدی جبهه؟))

این بار سرش را پایین نینداخت,لبخندی زدو گفت:((آخه پدرجان شما دیگه دیر یازود رفتنی هستین,اومدم تفنگتون روی زمین نمونه.))

از ان به بعد مواظب بودم وقتی صدایش میکنم کلمه بچه را استفتده نکنم.

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 1133
برچسب‌ها: شهید , بچه , پدر ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


خمپاره هاهم چشم دارند

 

شش ماهی بودمی رفت جبهه. من منتظر ماندم تاامتحان ها تمام شود وتابستان هم راهش بروم.

بعضی حرف هایش را نمی فهمیدم. می گفت:((خمپاره هاهم چشم دارند.))

نشسته بودیم وسط محوطه داشتیم قرآن می خواندیم. صدای سوت خمپاره ای آمد. هردو خوابیدیم زمین.

گردوخاک هاخوابید,من بلند شدم ,اما او نه.

تازه فهمیدم خمپاره ها هم چشم دارند.

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 1075
برچسب‌ها: خمپاره , چشم , قرآن , شهید ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


سیلی

 

یک سیلی محکم. دستش راگرفت به گونه اش. گفتم:((قلدرشدی؟بچه های مدرسه رومی زنی!دفعه چندمته؟چنددفعه بهت گفتم این جا ادای اوباش رو درنیار.اگرخیلی زور داری برو جبهه خودتو نشون بده.))

فردا نیامد مدرسه. پس فردا هم نیامد. سراغش راگرفتم ,گفتندرفته جبهه.

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 1219
برچسب‌ها: شهید , سیلی , جبهه ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


قبول شدم

 

با هم سر جلسه امتحان بودیم. من جواب سوال ها رانمی دانستم. عرق کرده بودم. اما او تندتند جواب هارا نوشت.

برگه را دادبه مسئول جلسه بعد به من گفت:((قبول شدم.))

صبح که بلند شدم نمی دانستم تعبیر خوابم چیست.

فردا که خبر شهادتش را شنیدم فهمیدم که قبول شده.

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 1387
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود